زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی دست بر پهـلـو، اسیـر شانۀ اسـما شوی شب میان چادری خـاکی، سرِ سجادهای صبح ها تب میکنی و بر زمین افتادهای پیش چشم تار من؛ دق میکنم؛ زوری نخند پای چشمت سوخته از زخم ناجوری، نخند خانمم از دست لرزانت چه کاری میکشی؟ رختخوابت را چرا خود آب، داری میکشی؟ آن دری که سوخته، از پاشنه، کج شد بلند میخ را کـنـدم ولی از دنـدۀ لـج شد بلـند باهمین بازو چرا دستاس را چرخاندهای! نان چگونه در تنور آتشین خواباندهای! رو گرفتی از علی و بر همه رو میزنی باچه حالی، صبح تا شب، خانه جارو میزنی این صدای خسته، من را میکشد بیمعطلی خستهام؛ اما بگو کمتر خـدا قوت علی! پشت در افتاده بودی و دلـم آتش گرفت سینهات آتش گرفت و سینهام آتش گرفت با قلاف از من جدا شد دست تو، زهرا ببخش لشکر تنهای حیدر! ذوالفقارم را ببخش نـیـمهشبها بچـهها را مینـشاند زینبت چـادرت را مخـفـیـانه میتـکـاند زینبت مجتبی میگفت بین گوش زینب، خواهرم: روز مادر که بیاید گـوشـواره میخـرم |